میدونی قدیما آدم ها اگه رازی داشتند که نمیخواستن کسی اونو بفهمه،چیکار میکردن؟از یه کوه بالا میرفتن،یه درخت پیدا میکردن،سوراخی توی اون درخت درست میکردن و رازشون رو داخل اون سوراخ نجوا میکردن.بعد با گِل،اون سوراخ رو می پوشوندن؛

این طوری دیگه هیچکس نمیتونست راز اونها را بفهمه.

زمانی،من عاشق زنی شدم.بعد از مدتی،اون رفت.من به 《2046》رفتم.فکر میکردم ممکنه اون،اونجا منتظرم باشه اما اونجا نبود.همیشه با خودم فکر میکنم که اونم منو دوست داشت یا نه؟اما این چیزیه که هرگز نخواهم فهمید‌‌.

شاید جواب این سوال،راز اون زن بوده؛

رازی که دیگه هیچکس نمیتونه بفهمه!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها