اینکه ندونی دنبال چی هستی و چی میخوای حقیقتا خیلی ترسناکه،شازده کوچولو رو خیلی وقت پیش چندبار خونده بودم و بلاخره فرصت اینکه ببینمش پیدا شد،نشستم پای انیمیشن.
اون تیکه ای که خلبان رو بردن بیمارستان،با دیدن استوری های اینستاگرام ف.ح و اسکرین شات چتش با فلانی همزمان شد.
دلم یهو ریخت و چیزی که از چشام میومد پایین شبیه اشک بود ولی میشست و میبرد و پهن میکرد اندوه جدید رو.
اونقده مثال جورواجور زدم واسه ی خودم تا راحت تر فراموشت کنم،فراموش کردن تو یه طورایی برابره با فراموش کردن چند سال بچگی،من اینجا مث یه بچه ی کوچولویی ام که تو مهمونی چارزانو زده کنار خانواده ش و منتظره براش شیرینی بیارن.
اون شیرینیه میتونه تو یا هرکس و هرچیز دیگه ای باشه.

واشنای عزیز لطفا زودتر شیرینی منو بده ممنون.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها